انتخابات آمریکا: دمکراسی و کمونیسم کارگری
هيئت دائر دفتر سياسى حزب پاسخ ميدهد

یک دنیای بهتر: انتخابات رئیس جمهوری در آمریکا نگاههای بسیاری را به خود جلب کرده است. برای اولین بار فردی سیاهپوست کاندید یک حزب اصلی طبقه حاکم در این جامعه شده است. در اولین نگاه تفاوتهای این انتخابات با آنچه که در جمهوری اسلامی برگزار میشود را در چه می بینید؟

آذر ماجدی: چشمان جهان به این انتخابات آمریکا دوخته شده است. اولا دنیا از حکومت بوش و نئو کنسرواتیو ها به تنگ آمده است. طی 8 سال ریاست جمهوری بوش صدها هزار نفر در افغانستان، عراق و لبنان کشته شدند. کشور عراق کاملا به ویرانه و به یک گورستان وسیع بدل شده است. آنچه بوش آن را جنگ علیه ترور نامیده است دنیا را در ورطه نابودی قرار داده است. از این رو مردم دنیا به انتخابات آمریکا با علاقه مینگرند، زیرا خواهان پایان یافتن حاکمیت جمهوری خواهان هستند.

بعلاوه در این انتخابات دو کاندید اصلی حزب دموکرات برای اولین بار یک سیاه پوست و یک زن بودند. این خود به هیجان این انتخابات افزود. اکنون باراک اوباما بعنوان کاندید حزب دموکرات بنظر میرسد که شانس خوبی برای احراز پست ریاست جمهوری آمریکا دارد. این یک واقعه تاریخی است. اگر او انتخاب شود برای اولین بار یک سیاه پوست رئیس جمهور آمریکا میشود.

به سوال بپردازم. تفاوت میان انتخابات در آمریکا و ایران ماهوی است. در ایران ما با انتخابات روبرو نیستیم، با مضحکه انتخاباتی مواجه ایم. در ایران انتخابات حتی همان معنای انتخابات در کشورهای دارای دموکراسی پارلمانی را نیز ندارد. در مضحکه انتخاباتی ریاست جمهوری در ایران 9/99 درصد مردم بنا به قانون کشور از حق کاندیداتوری محرومند. نیمی از جامعه، زنان حق رئیس جمهور شدن ندارند. و تازه پس از گذشتن از هفت خوان رستم، تقلب به وفور در این باصطلاح انتخابات انجام می گیرد. این ربطی به انتخابات در اروپا و آمریکا ندارد.

درست است که در آمریکا و کلا تمام کشورهایی که دارای دموکراسی پارلمانی هستند نیز همواره مردم ناگزیرند میان دو سه حزب اصلی یکی را انتخاب کنند که در عمل تفاوت های چندانی میان سیاست های اساسی این احزاب وجود ندارد. اما بهرحال قانونا هر کسی میتواند کاندید شود و مردم میتوانند به هر یک از کاندیدا ها رای دهند. تقلب جایی در انتخابات در این گونه کشورها ندارد. تعلق طبقاتی و میزان پول در عمل تعیین کننده است. از همین رو است که در آمریکا مردم کلا اعتقاد چندانی به سیستم ندارند. معمولا فقط حدود نیمی از افراد حائز رای در انتخابات شرکت می کنند. زیرا ماهیت کم و بیش یکسان احزاب اصلی که بخشی از هیات حاکمه را تشکیل میدهند، برای مردم روشن است. این ماهیت دموکراسی نیابتی است.

یک دنیای بهتر: کاندید حزب دمکرات آمریکا، باراک اوباما، یک سیاهپوست و پدرش یک "کنیائی الاصل" است. این مساله برای دمکراسی و بورژوازی آمریکا به چه معنایی است؟ تا چند سال پیش اينکه در چنین نظامی یک فرد سیاهپوست کاندید بالاترین پست اجرایی کشور شود، حتی قابل تصور نبود. از طرف دیگر حزب جمهوریخواه یک زن را به کاندید معاونت ریاست جمهوری معرفی کرده است. چه اتفاقی افتاده است؟ ارزیابی شما چیست؟

علی جوادی: چهره دمکراسی در طول تاریخ در آمریکا به درجات زیادی تغییر کرده است. کاندید کردن یک "سیاهپوست" و یک "زن" توسط احزاب اصلی طبقه حاکم در آمریکا برای دمکراسی دو گام به پیش است. واقعیت این است که دمکراسی بمٽابه یک واقعیت عینی در طول تاریخ خود هیچگاه پدیده ای ایستا نبوده است. به این اعتبار تعریف عام و پایداری از دمکراسی بمٽابه فرم عملی دخالت مردم در قدرت سیاسی نمیتوان بدست داد. نفس اینکه "مردم" چه کسانی هستند، چه کسانی دارای "حق رای" هستند، چه ویژگی هایی باید داشته باشند، همگی در طول تاریخ و عمدتا با تلاش مردم و از پائین تغییر کرده است. برای نسلها زنان، سیاهپوستان، سرخپوستان، مهاجرین و افراد فاقد مالکیت، فاقد "حق رای" در چهارچوب دمکراسی بودند. در این چهارچوب این بخشهای جامعه حتی در زمره "مردم" محسوب نمیشدند. این واقعیتی است که دمکراسی امروز فراموش میکند به یاد جامعه بیاورد. به این اعتبار نفس اینکه طبقه حاکمه آمریکا به این رضایت میدهد که فردی "سیاهپوست" با توجه به اینکه صدها بار به مصالح عام سرمایه داری التزام عملی داده است، کماکان برای دمکراسی یک پیشروی است. جنبشهای اجتماعی آزادیخواه و سوسیالیستی در جامعه جنگیده اند تا بتوانند چنین "حقی" را حتی به جامعه و دمکراسی تحمیل کنند و یا در این نظام بگنجانند. امروز هم همین واقعیات عینی باعٽ چنین "تغییراتی" در دمکراسی در آمریکا شده است.

مردم در آمریکا خواهان تغییرند. از وضعیت موجود ناراضی اند. فشار از پائین یک واقعیت انکار ناپذیر است. هیات حاکمه در آمریکا در پائین ترین "درجه محبوبیت" قرار دارد. اکٽریت عظیم جامعه از جنگ آمریکا در عراق بیزار است. مردم خواهان پایان دادن به این جنگ ضد انسانی هستند. بحران مالی و اقتصادی ابعادی بخود گرفته است که در ده سال گذشته کم سابقه بوده است. چند تن از بزرگترین موسسات مالی آمریکا تنها با "دخالت دولت در اقتصاد" در ابعاد صدها میلیارد دلاری از ورشکستگی "نجات" یافته اند. چند میلیون نفر در چند سال اخیر بیکار شده اند. همین امروز کمپانی اچ پی (HP) تصمیم به اخراج ٢٥٠٠٠ تن از کارکنان خود گرفت. میلیونها نفر امکان پرداخت اقساط وامهای منازل خود را ندارند. دهها میلیون نفر فاقد بیمه های درمانی هستند. ناامنی اقتصادی یک علامت سئوال بزرگی در بالای سر جامعه قرار داده است. نارضایتی در هر گوشه جامعه دیده میشود، هر چند که این نارضایتی غیر سازمان یافته و فاقد ظرف اعتراضی رادیکال و سوسیالیستی در جامعه است. در هر حال این مجموعه و فشار از پائین در یکی دو سال گذشته هیات حاکمه را ناچار کرده است که به "عقب نشینی هایی" در مقابل جامعه دست بزند. حتی خارج شدن اکٽریت کنگره آمریکا از دست حزب حاکم جمهوریخواه گوشه ای از این فشار از پائین است. نتیجتا این انتخابات به درجات قابل مشاهده اما ناچیزی از انتخابات گذشته در آمریکا متفاوت است. دو حزب طبقه حاکم ناچار شده اند خود را با این فشار از پائین "تنظیم" کنند. امروز "تغییر" در آمریکا "مد" است.

نفس این تغییر ناچیز و محدود برای دمکراسی آمریکا یک پیشروی است. یک پیشروی است به این علت که همین احزاب تا ٥٠ سال پیش مخالف حتی حق رای برای سیاهپوستان در جامعه بودند. یک جنبش عظیم مدنی در جامعه آمریکا جنگید تا این بورژوازی را وادار به پذیرش این "حق" نمود. تا چند دهه پیش از شکل گیری جنبش حقوق مدنی افراد را بخاطر رنگ پوستشان به دار و آتش میکشیدند. نفس این واقعیت که خود این بورژوازی یک سیاهپوست را به کاندیداتوری ریاست جمهوری حزب خود تعیین میکند، برای این طبقه نژادپرست یک پیشرفت است. اما علیرغم این پیشرفت، نژادپرستی در جامعه آمریکا یک واقعیت خشن و ضد انسانی است. تغییر این واقعیت ناهنجار کار جنبشهای آزادیخواه و سوسیالیستی است. کار ماست!

یک دنیای بهتر: دوره  هشت سال گذشته را میتوان دوره حاکمیت جریان فوق ارتجاعی "نئو کنسرواتیوها" نامید. مختصات عمومی این جریان چیست؟ آیا دوره شان به پایان رسیده است؟ معنای چنین تغییر و تحولی در حزب جمهوریخواه آمریکا چیست؟

سیاوش دانشور: اين جريان که با محافظه کاران جديد٬ راست جديد٬ نئوکان و غيره خطاب ميشوند؛ افراطى ترين٬ مرتجعترين٬ مذهبى ترين٬ ميليتاريست ترين و ضد کمونيست ترين بخش هيئت حاکمه آمريکا است. ريگان و بوش پدر و جرج بوش و چنى و رامسفلد و ديگران٬ معماران جنگ و تروريسم و عمليات شک و بهت٬ انهدام زندگى و سکونت مردم٬ بميدان آوردن عقب مانده ترين آکتورهاى سياست٬ و تحميل فقر و فلاکت و سلطه گرى سياسى است. اين پلاتفرمى است که از بانک جهانى تا اتاقهاى عمليات پنتاگون و صحنه هاى جنگ و ترور در جهان در جريان بوده است. اگرچه تاريخ قلدرى و ميليتاريسم و کودتا و جنگ آمريکا در جهان قديمى است٬ اما مشخصه جريان فوق بويژه بعد از پايان جنگ سرد٬ برافراشتن پرچم "نظم نوين جهانى" و تلاش براى اعاده هژمونى و رهبرى آمريکا بر جهان اساسا با تکيه به قدرت نظامى و تروريسم بود. سياستى که به شکل وارونه اى در تبليغات با عنوان؛ "جنگ طولانى با تروريسم" و اساسا دادن اين تصوير که آمريکا دارد با جنگ از "تمدن غربى و مدنيت" دفاع ميکند.

مسئله امروز اينست که اين پرچم افتاده است. شکست خورده است. بايد متناسب با نتايج مخرب آن و پيامدهاى داخلى و بين المللى اش روبرو شوند. به اين معنا دوران اين خط پايان يافته است. قلدرى آمريکا پايان نيافته و پايان نخواهد يافت. اما تصور دست اندرکاران استراتژى "نظم نوين جهانى" و جهان "يک قطبى" به رهبرى آمريکا٬ تماما به ياس و شکست تبديل شده است و کسى ديگر جرات تکرار آن را هم در سطح فرمال ندارد. نه فقط اين بلکه رقباى آمريکا در سطح جهان٬ چه قدرتهاى بزرگ اقتصادى و چه تروريسم اسلامى٬ هر روز بيشتر تعرض به آمريکا را سازمان ميدهند. در يک کلام قبول نميکنند که دنيا به رهبرى آمريکا بچرخد و خود را براى تقابلات خونين و ويرانگر هم آماده کرده اند. به عبارتى آمريکا نه تنها در نقطه ضعفش يعنى افول اقتصادى بلکه در نقطه قوتش يعنى بعنوان يک قدرت نظامى چلنج ميشود.

شکست آمريکا در عراق و بالا رفتن هزينه و فشار آن در خود آمريکا روى دولت٬ مخالفت گسترده افکار عمومى با جنگ٬ صفبنديهاى عريان براى منصرف کردن و حتى مقابله علنى بخشى از هيئت حاکمه با دولت بوش براى حمله به ايران٬ تضعيف روزافزون موقعيت آمريکا در جهان٬ افول شديد موقعيت معيشتى مردم و طبقه کارگر آمريکا و نارضايتى ناشى از آن٬ موجبات پايان دوره نئو کنسرواتيوها را فراهم آورده است. اگر دقت کنيد هر دو حزب جمهوريخواه و دمکرات با پرچم "تغيير" به ميدان آمدند! مک کين کانديد حزب جمهوريخواه پلاتفرمش عملا عليه سياست رسمى حزب اش و کابينه جرج بوش است. به اين معنى پرچم نئوکنسرواتيوها در ميان خود حزب جمهوريخواه هم اهميت سابق خودش را از دست داده است. حزب جمهوريخواه دارد بيشتر به طرف راست کلاسيک سمتگيرى ميکند. اين درست است که بخش زيادى از ادعاها و شعارهاى تبليغاتى جار و جنجال هاليوودى انتخابات است٬ اما در مباحث اساسى تر اين جنبه قابل ديدن است که جريان افراطى نئوکنسرواتيو خيرش را رسانده است و ديگر پيشروى و حتى حفظ موقعيت فعلى حزب جمهوريخواه با اين خط مقدور نيست.

معنای چنین تغییر و تحولی در حزب جمهوریخواه آمریکا چیست؟ ترديدى نيست که قلدرى نظامى و نياز به جنگ براى تعيين سهم آمريکا در جهان يک مشخصه کل هيئت حاکمه آمريکاست. با رفتن نئو محافظه کاران اين سياست تغييرى نميکند. هر زمان منافع هيئت حاکمه و بورژوازى آمريکا الزامى کند٬ مشخصه قدر قدرتى نظامى و حمله و تهديد و پرتاب بمب و موشک سرجايش است. با اينحال مکان و جايگاه و سياست واقعى آمريکا را موقعيت عينى اقتصادى و قدرت واقعى آن تعيين ميکند. امرى که به سرعت در دنياى امروز در حال افول است. نئو کنسرواتيسم پرچمى براى تثبيت موقعيت بلامنازع آمريکا در دوره بعد از جنگ سرد بود. اين پرچم شکست خورد. آمريکا ناچار است با نيروهاى واقعى و قدرتهاى رقيب در دنياى امروز کنار بيايد.   

یک دنیای بهتر: هم حزب دمکرات و هم حزب جمهوریخواه با پرچم "تغییر" به میدان آمده اند. در کنگره جمهوریخواهان به غیر از مک کین حتی یک نفر هم از جورج بوش و سیاستهایش یادی نکرد. معنای این تغییر در سیاست کنونی آمریکا چیست؟ محدوده و دامنه تغییرات مورد نظر کدامند؟ هدف از این تغییرات در بالا چیست؟ تبلیغات کدامند؟ واقعیات کدامند؟

آذر ماجدی: حزب جمهوریخواه و مک کین در کنگره شعار تغییر را بدست گرفتند. "تغییر" از ابتدا شعار باراک اوباما بود که توانست جنب و جوش و تحرک بسیاری را در میان مردم، بویژه نسل جوان بوجود بیاورد. مک کین این شعار را از اوباما به عاریت گرفته است و بسیار نیز مضحک است. چرا که تاکنون مک کین از کلیه سیاست های بوش حمایت کرده است و "تغییر" از جانب مک کین کاملا پوچ و توخالی است.

اما بطور واقع تغییر به چه معنا است؟ ویژگی اوباما این بوده است که یک افق متفاوتی را مطرح کرده است. او بیشتر در نقش یک ایدئولوگ ظاهر شده است تا سیاستمدار پراتیسین. این افق برای مردم بخصوص پس از 8 سال حاکمیت بوش، مثل یک نسیم تازه است. اما تغییر بشکل کنکرت معنای چندانی ندارد.

اوباما در سخنرانی اش در کنگره دموکرات ها، اقدامات عملی چندانی را برنشمرد. در واقع اوباما یک افق قشنگ با محتوای خالی را وعده می دهد. در مورد عراق که مساله اصلی این انتخابات را تشکیل می دهد، اوباما از قول بیرون کشیدن فوری نیروهای نظامی آمریکا، به پایان مسئولانه جنگ تغییر موضع داده است. برای مقابله با فقر فزاینده، چندین اقدام کلی را برشمرد. شاید فقط بتوان گفت که در مورد بیمه درمانی جهانشمول بطور مشخص قولی داد. بنظر من حتی در صورت انتخاب شدن اوباما، تفاوت ماهوی ای را شاهد نخواهیم بود.

در عرصه داخلی تقاوت های ناچیزی در عرصه رفاه عمومی یا بیمه درمانی انجام خواهد گرفت. تفاوت چندانی با دوران بیل کلینتون نخواهد داشت. اگر بخاطر داشته باشید، در زمان کلینتون بود که بخشی از رفاه اجتماعی مردم تهیدست حذف شد. در عرصه سیاست خارجی سیاست قلدرمنشانه "جنگ علیه ترور" تعدیل خواهد شد. دیالوگ و دیپلماسی جایگاه بالاتری خواهد یافت. بنظر من در شرایط کنونی اوباما برای سیمای آمریکا در عرصه بین المللی بسیار مناسب تر است. یک نمونه تفاوت دیدارهای بوش و اوباما از اروپا است. سفرهای بوش همواره با تظاهرات های وسیع مخالفین روبرو بوده است، در حالیکه اوباما با استقبال وسیعی بویژه در آلمان روبرو شد. سیاست تک ابر قدرتی را در شرایط فعلی اوباما بهتر از بوش میتواند عهده دار شود.

آنچه در صورت انتخاب شدن اوباما تغییر واقعی است، انتخاب شدن یک سیاه پوست است. این مساله تابوها و پیش داوری های بسیاری را خواهد شکست. این یک واقعه تاریخی خواهد بود. نه به این معنا که راسیسم از جامعه آمریکا رخت بربندد. خیر. بلکه بیش از هر چیز شکسته شدن پیش داوری هایی است که در روانشناسی عمومی جامعه موجود است.

یک دنیای بهتر: قدرت سیاسی در آمریکا همواره بین این دو حزب دست به دست شده است. حزب سومی حتی اگر از جنس خودشان هم باشند، شانس چندانی ندارند. چرا برای "تغییر" نباید به این انتخابات و احزاب موجود تکیه کرد. برخی میگویند: بالاخره حزب دمکرات که بهتر از حزب جمهوریخواه است؟

سیاوش دانشور: مادام که آلترناتيو سومى وجود ندارد٬ آلترناتيوى که بتواند وسيعا منافع طبقه کارگر و اکثريت مردم محروم را نمايندگى کند٬ دو راه بيشتر در مقابل مردم وجود ندارد: اول٬ تحريم و در خانه نشستن. دوم٬ انتخاب بين يکى از اين دو حزب در هر دوره. منطق کسى که آلترناتيوى نميبيند و ميگويد "حزب دمکرات بهتر است" به نظر من نادرست نيست. در همه جاى دنيا کارگران در انتخابات بيشتر به سوسيال دمکراتها٬ ليبرالها و جرياناتى که به هر حال وعده اى ميدهند يا ديرتر کارگر را از همه چيز ساقط ميکنند راى ميدهند. اين منطق ضرر کمتر است که البته ضررهاى دراز مدت هم دارد. اما کسى که مستقل از تلاش براى آلترناتيو سوم آگاهانه ميگويد حزب دمکرات بهتر است٬ موضعى ارتجاعى دارد. اين دومى دارد از کل اين نظام دفاع ميکند و البته از سياستها و روشهاى يک جناح آن.

تکيه کردن به اين احزاب براى "تغيير" به اين دليل نادرست است که اينها منشا هيچ تغيير مثبتى نيستند. شعارهاى هر دوره و هر رئيس جمهور و نتايج واقعى آن را ميتواند نگاه کرد و اين حکم را بطور عينى اثبات کرد. سيستم موجود عليرغم تمام زرق و برق سياسى اش٬ سيستمى عقب مانده و بشدت سرکوبگرانه و انحصارى در دست دو حزب طبقه حاکم است. قدرت اقتصادى پشت اين جريانات آنها را به ارباب مردم تبديل کرده است. انتخابات آمريکا نشان ميدهد که دمکراسى در مهد جهانى اش به شکل بسيار مسخره اى صورى است. اگر طبقه کارگر نميتواند براى تغيير به اين سيستم متکى شود٬ معنى عملى و فعال آن يعنى بايد به راه حل تماما متفاوتى براى تغيير متکى شود. يعنى چهارچوبهاى برترى در سطح اقتصاد و سياست در مقابل جامعه بگذارد. اين راه حل به نظر من اساسا در چهارچوب مبارزات پارلمانى نيست بلکه برگشت به سنتهاى انقلابى و کارگرى است. مادام که طبقه کارگر و مردم محروم آمريکا از چنين راه حل و ابزار جنگ در قلمرو سياست و جامعه برخوردار نيستند٬ ناچارند به "انتخاب بين بد و بدتر" متوسل شوند. معناى اين اقدام طرفدارى از هر يک بعنوان وسيله "تغيير" نيست٬ برعکس٬ راى دهندگان اعتمادى به جريان مربوطه ندارند٬ هدفشان اينست که تعرض بورژوازى را به خودشان محدودتر کنند. اين منطق پراگماتيستى مردم در مواجهه با سوالات اساسى است. منطقى که قابل درک است. اما نميتواند موضع سياسى حزبى باشد که کل اين سيستم را قبول ندارد.

یک دنیای بهتر: شما در مناظره های تلویزیونی از سیاست عدم شرکت در این انتخابات صحبت کرده اید. معتقدید که کمونیسم کارگری و مردم آزادیخواه نباید به این مجاری انتخاباتی متوسل شوند و گفته اید که راه تاٽیر گذاری در سرنوشت سیاسی جامعه را کماکان باید خارج از این مجاری جستجو کرد. چرا؟ دلایل تان چیست؟ آیا این سیاست به معنای محروم کردن جامعه از دخالت واقعی در سیاست در این عرصه نیست؟

علی جوادی: مبلغین طبقه حاکم، مدافعین احزاب دمکرات و جمهوریخواه در آمریکا، و دمکراسی علی العموم تلاش بسیاری میکنند تا شرکت در انتخابات پارلمانی را مجرای اصلی تغییر و دخالت مردم در سرنوشت سیاسی جامعه قلمداد کنند. این یک تلاش پایه ای سیستم دمکراسی و یک عوامفریبی بزرگ است. کانالیزه کردن چگونگی دخالت مردم در سرنوشت سیاسی خود به مجرای "انتخابات" در سیستم دمکراسی یک مساله پایه ای و حیاتی در این نظام است. در دمکراسی: قیام، اعتراض، اعتصاب، نافرمانی، زیرپاگذاشتن قوانین و یا انقلاب مجاری دخالت توده مردم در سرنوشت سیاسی خویش نیستند. و با خشونت و با سرکوب سیستم دمکراسی مواجه خواهد شد. ما خواهان بالاترین و گسترده ترین دخالت مردم در سرنوشت سیاسی خود و جامعه هستیم اما مجاری فعلی که در جامعه آمریکا در مقابل مردم قرار داده شده است، علاوه بر نقد همیشگی ما به دمکراسی به مٽابه سیستم و نظامی که بوروژازی برای جامعه در مقابل آزادی ایجاد کرده است، مساله محدودیت حیطه و مضامینی است که در این چهارچوب به "رای" گذاشته میشود. به این اعتبار علاوه بر نقد پایه ای ما به سیستم دمکراسی و دوری آن از پروسه اعمال اراده مردم در جامعه باید به ویژگی های انتخابات در آمریکا پرداخت.

انتخابات در آمریکا حتی با انتخابات در اروپا تفاوتهای قابل ملاحظه ای دارد. در این انتخابات دو حزب اصلی طبقه حاکمه بر سر برخی از ارگانهای اجرایی و مقننه جامعه و نه الزاما تماما ارگانهای جامعه، به رقابت میپردازند. تمام مساله انتخابات در آمریکا این است که کدام یک از این دو حزب کدام بخش از قدرت اجرایی و یا مقننه را برای مدتی در دست خواهد داشت. به این اعتبار سرنوشت طبقاتی انتخابات از پیش روشن و معلوم است. در این "انتخابات" هیچگونه دست به دست شدن و یا جابجایی قدرت از طبقه حاکمه به طبقه کارگر و یا توده های مردم از پیش غیر ممکن اعلام شده است. اگر "دیکتاتوری حزبی" معنایی داشته باشد، شکل بارز آن در شرایط کنونی در جامعه آمریکا است. آمریکا دارای سیستم "دیکتاتوری دو حزبی" است. هیچ حزب سومی، چه برسد به حزب از نوع کارگری و کمونیستی نخواهد توانست در این زمین بازی کند. پیش شرط ها و موانع برای حضور در این عرصه بسیارند.

واقعیت این است که انتخابات در آمریکا مجرای تغییر جدی و تعیین کننده در آمریکا نیست. در بسیاری از جوامع دمکراسی دیگر هم نیست. هر تغییر جدی در این جامعه تاکنون محصول یک مبارزه اجتماعی و توده ای و "خیابانی" بوده است. اگر احزاب طبقه حاکمه ناچار شده اند به خواستی تن دهند، اگر ناچار شده اند که حق رای زنان و یا سیاهپوستان را بپذیرند و یا اینکه شرط مالکیت را از حق رای حذف کنند، همه و همه محصول اعتراضات اجتماعی خارج از مجاری انتخابات بوده است. اگر امروز حزب جمهوریخواه، حزب مدافع شکنجه و استراق سمع پلیسی در زندگی و حزب بی خانمان کردن مردم، از "تغییر" صحبت میکند، ناشی از فشار از پایین و خارج از مجاری رایج دمکراسی است.

بنظر من شرکت در انتخابات در آمریکا بی فایده است. از یک طرف امکان دخالت احزاب رادیکال و کارگری و کمونیستی را با هزار و یک قید و شرط عملی و اقتصادی محدود میکنند و از طرف دیگر از توده مردمی که در سیاست نمایندگی نمیشوند میخواهند که به یکی از این دو حزب طبقه حاکم رای دهند. این بساط را باید افشاء کرد. یک علت اینکه بیش از نیمی از واجدین شرایط در این انتخابات شرکت نمیکنند، به همین علت است. وجود "بدبینی" گسترده و توده گیر در جامعه آمریکا ناشی از همین خلاء اساسی است. توده مردم در سیاست آمریکا نمایندگی نمیشوند. بنظر من در این شرایط  فشار از پائین اصل است. اما از این سیاست یک سیستم همیشگی جامعه و مانع در مقابل "انتخابات دمکراسی" را در هر شرایطی نتیجه گیری نمیکنم. کمونیسم و آزادیخواهی باید تلاش کند که ظرف لازم برای دخالت مردم در سرنوشت سیاسی جامعه را بطور واقعی ایجاد کند. زمان آن رسیده است که از ورای این سیستم راه تاٽیر گذاری را بمٽابه یک آلترناتیو واقعی برای مردم ایجاد کرد.

آیا این سیاست به معنای محروم کردن مردم در سرنوشت سیاسی خود نیست؟ بهیچوجه! دمکراسی غربی سیستمی برای دخالت مردم در قدرت سیاسی و اداره امور جامعه نیست. هر گونه تغییری را باید به این رژیم با سازماندهی اعتراض از پائین تحمیل کرد. در آمریکا توده وسیعی از مردم "وعده های انتخاباتی" را جدی نمیگیرند.

یک دنیای بهتر: انتقادات اصلی و محوری شما به سیستم انتخابات در آمریکا چیست؟ اگر این انتخابات را با انتخابات مورد نظر شما در یک جامعه سوسیالیستی مقایسه کنیم، چه تفاوتها و چه تشابهاتی را برمیشمرید؟

آذر ماجدی: نقد من به انتخابات آمریکا، نقدی است که به سیستم دموکراسی نیابتی یا پارلمانی دارم. در این سیستم مردم در سرنوشت جامعه نقشی ندارند. هر چند سال یکبار به پای صندوق ها میروند و تعدادی از الیت جامعه را به مجلس یا به دولت انتخاب می کنند. آنگاه تمام تصمیم ها در پارلمان یا توسط دولت انجام می گیرد. این باصطلاح نمایندگان تصمیم می گیرند که بیمه بیکاری مردم را بزنند، حق بیمه و درمانشان را حذف کنند، علیرغم میل مردم به جنگ بروند. مردم نقشی ندارند. وقتی خسته شدند، حزب دیگر را به قدرت میفرستند و باز روز از نو روزی از نو. دموکراسی معنایش همین است.

در جامعه سوسیالیستی بیک معنا دموکراسی مستقیم وجود دارد. سیستم شورایی به مردم اجازه می دهد که در عمل و بطور واقعی در تعیین سرنوشت جامعه سهیم شوند. نمایندگان همواره قابل عزل هستند. هرگاه انتخاب کنندگان تصمیم گیرند میتوانند نماینده ای را عزل کنند. بعلاوه مردم در سطوح مختلفی بطور مستقیم در تصمیم گیری ها سهیم خواهند بود. یک تفاوت اساسی از این مساله ناشی میشود که در سوسیالیسم مردم به طبقات دارا و ندار، سرمایه دار و کارگر تقسیم نمی شوند. به این معنا بخشی از جامعه بنا به موقعیت طبقاتی شان از امتیازات بیشتری در عرصه سیاسی یا اقتصادی برخوردار نیستند. این یک فاکتور تعیین کننده در دخالت مستقیم مردم در تصمیم گیری های جامعه است.

سیاوش دانشور: ما دمکراسى نيابتى را نميخواهيم. بايد به اين عقب ماندگى سياسى پايان داد. مردم که فلج نيستند که تعدادى بورژوا به نيابت آنها برايشان تصميم بگيرد! چرا نبايد سيتمى داشت که دخالت در سرنوشت سياسى خود و جامعه مستقيم و مستمر باشد؟ اين هم منطقى تر٬ آزادتر و برابرتر است. وانگهى بحث برسر روشهاى انتخابات نيست. بحث برسر پايه هاى نظامى است که حق را در اين مجرا تعريف ميکند. جنبش کمونيستى و مارکسيستى که براى جامعه اى آزاد و برابر و مرفه تلاش ميکند٬ جامعه اى که هر نوع امتياز سياسى و طبقاتى را لغو ميکند٬ در چنين نظامى نميتوان براى استيفاى حق مردم به دمکراسى نيابتى برگشت. شکل سياسى هر نظام بيان جوهر درونى آن و مناسبات طبقاتى اجتماعى بويژه در قلمرو مالکيت است. دمکراسى نيابتى نظام ضرورى و امروزى سرمايه دارى و جامعه طبقاتى است. پرچم سياسى حکومت استثمار و بردگى مزدى است. دراين سيستم سياسى بيحقوقى اقتصادى کارگر فرموله ميشود. بعبارتى ديگر ناتوانى فرد و افراد "عادى" در دخالت سياسى در چنين نظامى بيان و انعکاسى از ناتوانى اقتصادى آنهاست. فرض مجرد اصول انتخابات در دمکراسى و شروع بحث از اينجا اشتباه است. دمکراسى امروز دنيا و همينطور آمريکا مبتنى بر سيستم نيابتى و وکالت است. يعنى راى دهنده راسا در فرداى اعلام نظرش وجود خارجى ندارد. در تعيين سمت و سوى سياست٬ اقتصاد٬ رفاه٬ و نيازهاى خود و نوع خود و جامعه اش ناموجود است. در عوض تعدادى وکيل و سياستمدار احزاب بورژوائى با راى مشروعيت مردم دارند ديکتاتورى طبقاتى بورژوازى را اعمال ميکنند. تفاوت صورى اينست که هر دوره اين ديکتاتورى طبقاتى توسط کدام حزب بورژوائى اعمال ميشود. مستقل از ظاهر کابينه و پرچم آن٬ ماهيت سياستهاى اساسى و جهتگيريهاى اقتصادى دولت و حکومت سرمايه دارى تفاوتى ندارد. به هر حال ايراد اين نوع انتخاباتها اساسا تقلب کردن يا غير دمکراتيک بودن نيست٬ بلکه اينست که بطرق غير دمکراتيک و بشدت بورکراتيک و چه بسا با زور و قلدرى به شهروندان قوانين شان را اعمال ميکنند. اين اساسا روش بقدرت رسيدن جناحهاى مختلف بورژوازى و روش اداره کردن جامعه است. با روش دمکراتيک بقدرت ميرسند اما با روشهاى بورکراتيک٬ روشهائى که با ماهيت و الزامات سرمايه خوانائى دارند٬ اعمال حاکميت ميکنند.

يک نکته ديگر اينست که انتخابات آمريکا هر کسى نميتواند در انتخابات شرکت کند. اين مراسم اشراف جديد و اليگارشى مالى است. ميلياردر بودن يا حمايت ميلياردها را پشت خود داشتن شرط ورود به اين بازى است. حال پيروزى بجاى خود. دراين سيستم سياست و استفاده از ابزارهاى سياسى جامعه و دولت در اختيار شهروندان نيست٬ انحصارى است. امکانات واقعى براى فعاليت سياسى و ابراز نظر براى مردم عادى در مقياس و قلمرو وسيعى که بورژوازى دارد عملا وجود ندارد. قانون و همه چيز به نفع آنهاست. در انتخابات و دمکراسى مردم اراده شان را اعمال نميکنند٬ بلکه سرنوشت و اختيار و اراده خود را بدست کسانى ديگر ميسپارند. در واقع همان روز و همان "راى"٬ روز و راى سلب اختيار قانونى و دمکراتيک از راى دهنده است.

فلسفه انتخابات در سوسياليسم دقيقا برعکس است. سوسياليسم نظامى براى اعاده حق و اراده انسان است. محور مبارزه سوسياليستى و نظام سوسياليستى نفى اين بيقدرتى و تحت سلطه بودن و تبعيض و نابرابرى بنيادى در سياست و اقتصاد است. نظام سوسياليستى که بر شورا و دخالت مستقيم و مستمر شهروندان آزاد و برابر متکى است٬ و همينطور اختيار عزل انتخاب شوندگان را هر وقت که انتخاب کنندگان اراده کند دارد٬ به اضافه جامعه اى که سانسور را لغو کرده و برابرى را در قلمرو استفاده از امکانات جامعه همگانى کرده است٬ چنين نظامى بنا به ويژگى عميقا آزاد و انسانى اش٬  بشدت مطلوب و پيشرو و انسانى است. اين تفاوتها اساسى است. تفاوت بين حق راى صورى دوره اى در يک نظام متکى بر استثمار و سرکوب و طبقات با حق راى و دخالت مستمر در يک نظام آزاد و برابر و بدون طبقه. ويژگى دوم انتخابات در سوسياليسم اينست که اين نظام سياست را غير اليتيستى و توده اى کرده است و لذا معانى عميق تر و زمينى تر و انسانى ترى از معيارهاى سطحى بازارى و پروپاگاند سياستمداران حرفه اى به آن داده است. سوسياليسم برخلاف سرمايه دارى سياست را از معناى نخبه اى و اليتيستى آن آزاد ميکند. بدون ترديد سيماى واقعى و پيشرو انتخابات در جامعه سوسياليستى و در جامعيت آن٬ انعکاسى از پديد آمدن روابط جديد و انسان آزاد با معيارها و ارزشهاى ناشى از چنين نظامى است. در چنين نظامى انواع ابتکارات که پيشرفت و تعالى و حق را تعريف ميکند به وفور پديد خواهند آمد. اشتباه است که امروز و با معيارهاى جامعه امروز در جستجوى ترسيم سيمائى دقيق از روابط آزاد انسانها در جامعه سوسياليستى باشيم. امروز تنها ميتوان بر اصل دخالت توده اى و مستمر طبقه کارگر و شهروندان در سرنوشت جامعه و نظارت ارگانهاى پائين و بالاى منتخب مردم بر اجراى همين اصل و تامين منافع کل جامعه تاکيد گذاشت. اشکال مختلف اين جهتگيرى در هر دوره ميتواند تابعى از ابتکارات و نيازهاى جديد مبارزه طبقاتى و مقدورات تاريخى باشد.      

علی جوادی: سرنوشت انتخابات در آمریکا به قدرت مالی احزاب حاکم رقیب گره خورده است. برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا باید بتوانید با بند و بسط و هزار مکانیسم دیگر در این جامعه، مبلغ هنگفتی را برای راه اندازی کمپین انتخاباتی جمع آوری کنید. باید بتوانید محافل و جریانات مختلفی از سرمایه را به پشتیبانی از کاندیداتوری خود جلب کنید. باید قبل از شروع کارتان باید رضایت خاطر بخشهایی از طبقه حاکم را جلب کرده باشید. به این اعتبار اگر پولی ندارید، اگر نتوانید حمایت عملی و مادی بخشی از طبقه حاکمه را جلب کنید، نتیجتا قادر به شرکت واقعی در این انتخابات نخواهید شد. یک رکن این انتخابات "تبلیغات" و دسترسی به رسانه های رسمی است. این دسترسی، اگر فاقد سرمایه و منابع مالی لازم باشید، کاملا غیر ممکن است. در جامعه ای که از کانال دسترسی به رسانه های رسمی، رسما سوء اطلاعات و تحریف را به جزء دائمی از زندگی مردم تبدیل کرده اند، عدم دسترسی به این ابزارها یعنی در حاشیه جامعه تقلا کردن. یک رکن انتخابات در جامعه سوسیالیستی باید برپایه برهم زدن این مکانیسم عملی استوار باشد. جامعه سوسیالیستی جامعه ای باز و آزاد است. تضمین دسترسی همگان به رسانه های جمعی یک ضرورت اساسی هر انتخابات واقعا آزادی است. بعلاوه نباید اجازه داد که قدرت مالی تعیین کننده "سهم" افراد در حضور در این رسانه ها باشد. جامعه سوسیالیستی، یک جامعه برابر است. برابری در برخورداری از امکانات اجتماعی بمنظور دخالت در سرنوشت سیاسی جامعه حق هر کاندیدی است.

مساله دیگر مکانیسم تغییر در جامعه است. انتخابات در این جوامع هر چهار سال یکبار صورت میگیرد. در طول این مدت امکان بسیار بسیار محدودی برای تغییر انتخاب شدگان وجود دارد. هیچ سیستمی برای تغییر وعزل انتخاب شدگان وجود ندارد. یکبار رای گرفته میشود و این رای برای طول مدت تعیین شده قابل تغییر نیست. مسلما چنین سیستمی از سیستمهای مبتنی بر ولایت و اشرافیت و خون برتری بسیاری دارد. اما در مقایسه با یک سیستم شورایی کاملا نشان دهنده، محدود کردن و قید و بند گذاشتن بر دخالت روزمره و مستمر مردم در سرنوشت سیاسی جامعه است. در یک جامعه سوسیالیستی جامعه باید بتواند هر زمان که اراده کند مقامات انتخاب شده را از کانالهای رسمی و بدون هیچ زحمتی تغییر دهد. دخالت مستمر در سرنوشت سیاسی جامعه در تقابل با دخالت هر چند سال یکبار یک نوبت، یک تفاوت اساسی سیستمهای انتخاباتی در این دو جامعه است. قدرت تکنولوژیک در جامعه کنونی به مردم این امکان را داده است که بسادگی و هر زمان که اراده کنند بتوانند رای دهند و انتخاب شدگان را تغییر دهند.

بعلاوه، در دمکراسی اکٽر مراجع واقعی تصمیم گیری و پیشبرد سیاستهای اصلی جامعه، اساسا انتخاباتی نیستند. و کسی به مردم در این زمینه پاسخگو نیست. در چند دهه گذشته هر زمان که آمریکا مبادرت به جنگی برای تامین منافع استراترژیک و میلیتاریستی خود در سطح جهان کرده است، این تصمیمات بدون "رای گیری" و در محافل و کانونهای اصلی تصمیم گیری در طبقه حاکمه صورت گرفته شده و به پیش برده شده است.

در دمکراسی انسان به یک رای تنزل داده میشود. فورمول "یک فرد یک رای" (one man – one vote) فورمول طلایی تقلیل موقعیت انسان به رای است. در این سیستم به سراغ "رای" شهروندان میروند. اما در همان حال اراده انسان را له میکنند. دمکراسی عملا غالبی برای محدود کردن دخالت توده مردم در سرنوشت سیاسی جامعه است.

یک ویژگی مهم سیستم شورایی علاوه بر جامع بودن و شمول آن بر سیستم انتخابات در جامعه، این است که شوراها بر خلاف پارلمان و یا مجلس هم قانوگذار و هم مجری قانون هستند. جدایی قوای مقننه و مجریه اگر چه یک "دستاورد" تاریخی سیستم دمکراسی است اما در مقایسه با یک سیستم شورایی و حکومت کارگری بعضا متضمن خارج کردن مقامات اجرایی از حیطه نیروهای سیاست گذار هستند. سیستم شورایی یک نظام انتخاباتی برتر در مقایسه با دمکراسی لیبرالی و پارلمانی است. جامعه ای که بخواهد دخالت توده مردم را در سرنوشت سیاسی جامعه تضمین کند، نمیتواند بر سیستم پارلمان و انتخابات دمکراسی استوار باشد.   

یک دنیای بهتر: تاٽیر این انتخابات و نتیجه آن را بر موقعیت کشمکش دو قطب تروریستی در سطح جهان چگونه می بینید؟ رژیم اسلامی بر کدام سوی این انتخابات سرمایه گذاری کرده است؟

سیاوش دانشور: رژيم اسلامى اميدوار است دوره بوش را پشت سر بگذارد و وارد يک دوره وقت خريدن طولانى تر با حزب دمکرات باشد. اما روشن است٬ و هم اکنون نيز از تغيير لحن ها مشخص است٬ که پايه هاى اساسى سياست آمريکا تغيير چندانى نخواهد کرد. آنچه تغيير ميکند جا باز کردن بيشتر براى اجزائى از کشمکش است. مثلا تقويت ديپلماسى در مقابل تقويت جنگ طلبى يا برعکس. نتيجه اين انتخابات اگر به نفع حزب دمکرات باشد٬ امکان سياست مذاکره مستقيم با جمهورى اسلامى تقويت ميشود. همانطور که به همين دليل امکان تصادم هم ممکن است بيشتر شود. به قدرت رسيدن مک کين و حزب جمهوريخواه جديد٬ آمريکا را با اروپا همراه تر ميکند و همزمان امکان حمله نظامى را بالاى سر رژيم نگاه ميدارد. اين دو رويه از نظر من مشخصه تفکيک کننده سياستهاى اين دو حزب در مقابل حکومت اسلامى نيست٬ بلکه روند محتمل در ايندوره از موقعيت دو جبهه تروريستى است. اگر براى آمريکا جنگ ضرورى شود٬ ترديد نداشته باشيد که "کبوترها" ناگهان در هيئت "بازها" بميدان مى آيند. منافع پايه اى ترى جهت سياست خارجى آمريکا را مستقل از دولتها و رئيس جمهورها تعيين ميکند.

یک دنیای بهتر: تصاویر معمولا گویاتر از کلامند. در سفر اخیر بوش به اروپا بیش از صد هزار نفر دست به یک تجمع اعتراضی بزرگ زدند. در حالیکه بیش از دویست هزار نفر به استقبال از اوباما رفتند. نقش و جایگاه اوباما برای موقعیت و جایگاه آمریکا در صحنه بین المللی و مشخصا در قبال اروپا چیست؟ تفاوتها کدامند؟ تشابهات کدامند؟

آذر ماجدی: بوش و سیاست های میلیتاریستی و قلدر منشانه اش بشدت در اروپا مورد انزجار است. اگر بخاطر داشته باشید، پیش از حمله به عراق میلیون ها نفر در اروپا علیه این جنگ تظاهرات کردند. مردم از این نظامی گری، تحمیل کشتار ویرانی به میلیون ها انسان و "جنگ علیه ترور" خسته شده اند. به دليل همين مخالفت با سياستهاى جمهوريخواهان٬ مردم اروپا اوباما را به بوش ترجيح ميدهند. از این رو اوباما با استقبال بسیار گرمی در اروپا روبرو شد.

بنظر من اوباما سیمای آمریکا را، لااقل کوتاه مدت، در عرصه بین المللی متحول می کند. اکنون نفرت و انزجار بسیاری نسبت به آمریکا در سراسر جهان وجود دارد. اوباما میتواند این نفرت و انزجار را تا حدود زیادی تقلیل دهد. عملا نقش تک ابر قدرت جهان را اکنون اوباما بهتر از بوش میتواند پیاده کند. البته این به این معنا نیست که اوباما دست به حمله نظامی یا لشکر کشی نمی زند، بهیچوجه. جنگ ویتنام زمان ریاست جمهوری جان اف کندی تشدید شد. بلکه برای مدتی دیالوگ و دیپلماسی نقش بیشتری پیدا میکند و زبان نرم تری استفاده می شود. آمریکا اکنون برای حفظ موقعیتش به این تحول نیاز دارد. تا آنجا که به مساله خاورمیانه برمیگردد ما شاهد تغییرات اساسی نخواهیم بود. اوباما نیز از اسرائیل حمایت می کند.

یک دنیای بهتر: صف بندی جریانات اپوزیسیون ایرانی را در قبال این انتخابات چگونه می بینید؟ چگونه است که علل اصلی چنین سمت گیری هایی کدام است؟

علی جوادی: جریانات سیاسی اپوزیسیون را میتوان به سه طیف اصلی تقسیم کرد. کمونیسم کارگری، ناسیونالیسم پرو غربی، و جریانات ملی اسلامی. در مورد سیاست و نگرش کمونیسم کارگری و خط کمونیستی منصور حکمت به میزان زیادی صحبت شده است. در اینجا به موضع دو اردوی ناسیونالیسم پرو غربی و جریانات ملی – اسلامی میپردازم.

این دو اردوی راست، هر کدام به سمت یکی از احزاب حاکم آمریکا گرایش دارند. در صفوف جریانات راست و محافظه کار ناسیونالیسم پرو غربی و یا ناسیونالیستهای قوم پرست، شما مدافعین حزب جمهوریخواهان را اساسا مشاهده میکنید. در طرف دیگر، جریانات ملی – اسلامی اساس مدافع حزب دمکرات و کاندیدای این حزب در انتخابات آمریکا هستند. اما عوامل اصلی چنین سمتگیری ای ناشی از نزدیکی و یکسانی افق این جریانات در سیاست است. این جریانات علی العموم از یک جنس هستند. نیروهای یک طبقه هستند. یک فاکتور دیگر این سمت گیری در عین حال موضعگیری این جریانات در قبال تحولات سیاسی در جامعه ایران است.

جریانات راست پرو غربی و قومپرست در وجود حزب جمهوریخواه یک نیروی سوپر ارتجاعی و آماده به جنگ و حمله نظامی از جنس خودشان را می بینند. برای رسیدن به قدرت و یا هموار کردن راهشان نیازمند چنین نیرویی هستند. امیدشان به پیشروی به نقشه عمل عمومی آمریکا و این حزب در تحولات خاورمیانه گره خورده است. این جریانات در عین حال مهره های چنین نقشه عملی هستند.

جریانات ملی – اسلامی عمدتا خود را مدافع حزب دمکرات می بینند. سیاستهای این حزب در جامعه و در قبال ایران بیشتر به مذاقشان میخورد. عوامفریبی یک رکن فعالیت سیاسی این جریانات است. در عین حال که سیاستهای بخشی از طبقه حاکم را پیش میبرند در همان حال ناچارند این سیاستها را به مردم حقنه و برایشان قابل هضم کنند. از این رو موقعیت حزب دمکرات تشابه سیاسی مناسب تری برای این جریانات است.

انتخابات آمریکا و سمت گیری این جریانات در عین حال افشاگر ماهیت ریاکارانه و ارتجاعی جریانات ناسیونالیست محافظه کار، قوم پرست و ملی - اسلامی است. به صف این نیروهای ارتجاعی حاکم نگاه کنید، این تمام افق و سیاست و آرزویی است که این جریانات در سر دارند. *